از چه غمناکی ؟ بریدی ؟
گیرم که غم ، تمام اتوبانهای زندگی ات را داغ کرده .
گیرم که حوصله از جاده های ملتهب هم عبور می کند .
گیرم که کوچه های زندگی از امید تهی می گردد .
اصلا قبول دارم ، تمامی روزهایت شبزده است .
و می دانم که از چه تاریکی و اضطراب خسته ای .
می گویی رازقی از بهار بیزار گشته ؟
خب من هم می دانم .
می گویی طهارت باران اسیر زنگار خواهد شد ؟
خب قبول !
اما ببین .
من می گویم اگر چه غم ، خاکستر آروزهایت را به باد داده .
اگر چه حوصله هایت از بی حوصلگی جان سپرده .
اگر چه به قول خودت ، امید جز خیالی کودکانه نیست .
و اگرچه تاریکی را تحمل نتوانی .
ولی خودت که خوب می دانی
همه چیز هیچ در هیچ است .
خودت که خوب می دانی
گذر است !
پس ، بمان ! مقاوم و سپید و پویا
بمان و انتظار را به انتظار لحظه ها تجربه کن !